تو یه بعد از ظهر غمگین یهویی سروکله اش پیدا شد. پشت شیشه نشست و بهم خیره شد!
انگار خدا فرستاده بودش که یادم بره چرا ناراحتم!
حدود یه ماهی مهمونم بود.
تا اینکه تو یه شب سرد بارونی، وقتی سعی کردم برای فرار از سرما در حالی‌که موش آب کشیده شده بود، بیارمش تو خونه، برای همیشه رفت!
ترسید
که مبادا آزادیشو ازش بگیرم!
در حالی که
فقط می‌خواستم تو اون شب سرد، پناهش بدم.


این #کبوتر درس بزرگی بهم داد:
اینکه هیچ وقت نباید قدرت انتخاب کسی رو بگیرم!
به زور نمیشه به کسی محبت کرد!
باید بذاری خودش انتخاب کنه.

 

 

ولی هنوز گاهی
#دلم_هواشو_میکنه
#کاش_دوباره_بهم_سر_میزد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها